داشتم مطالب قبلی وبلاگمو میخوندم ، هی خوندم و دیدم همه ش غصه ، گریه ، حال خراب ، داغون ،

شکایت ، گله و . هی رفتم عقب تر و دیدم از یه جایی به قبل اون حجم از گریه و ناله کم میشه

به عبارتی نقطه ی عطف این حال بدم رو پیدا کردم! 

راجع به اختلافی که تو گروه کارآموزیمون افتاده بود واستون گفتم

تا چند هفته پیش فکر میکردم فقط یکی از پسرا گروهمون خود بی تربیت و بی فرهنگش رو نشون داده

تا اینکه اتفاقات جوری رقم خورد که فهمیدم دوس دختر دو رو و ریاکارش دقیقا همون دستهای پشت

پرده است ! وقتی فهمیدم دختره چقدررررر به من دروغ گفته و نقش بازی کرده واسم واقعا دلم

میخواست برم دختره رو خفه کنم حتی چند بار تو ذهنم تصور کردم کاش میشد حسابی کتکش بزنم

تو ذهنم تصور میکردم که محکم تو گوشش میزنم و سرش به چپ و راست پرتاب میشه و بعد تو

دهنش میکوبم و دهنش پر خون میشه ، بعد با چند تا ضربه تو شکمش حسابی حرصم خالی میشه.

ولی خب حیف که نمیشه . صد حیف

دختره تا جایی که میتونسته به خودم دروغ گفته و بعد حرفهای منو با لحن بد رفته به پسره انتقال داده!

بعد هر دوشون تا جایی که جون داشتن پیش این و اون پشت سرم حرف زدن و واسم نقشه ها ریختن!

با پسره از همون قبل عید قهرم ولی با دختره چند هفته س ، هر چی ببینمش سرم رو برمیگردونم و

تا حد امکان کم محلش میکنم، رفتم پیش مسئول بالین دانشگاه که از گروه کارآموزیم حذفشون کنه که

قبول نکرد ، و من مجبورم این 1 سال که از درسم مونده اونا رو تو بیمارستان تحمل کنم. البتع خیالی

نیس ، کم محلی چاره ش عه !

حالا اینا رو گفتم واسه چی ؟ واسه اینکه نقطه عطف حال بد شدن من شروع دوستی با اینا بود

درست ترم 3  !

خب رابطه ی ما خوب بود ، رابطه کل گروه کارآموزیمون در حدی که همه استادا میگفتن

اتحاد شما واقعا بی سابقه س بین بچه های دهه 70 ای ، ولی این اتحاد سر کارآموزی دیالیز ،

حسادت اون پسره ، دروغ بردن و آوردن دختره به هم خورد ! و من رابطه م با اون دوتا الان صفر شده

جالبه که از اون موقع حالم بهتره ، خیلی بهتره .

جنس من با جنس اون دختر و پسر جور نبود ، حالا اینکه حدود از ترم 3 تا 6 با هم خوب بودیم شاید به

خاطر صبر و حوصله هر دو طرف بوده باشه یا اینکه اون دختره خیلی خوب تو نقشش فرو رفته بود و من

نتونستم به باطن کثیفش پی ببرم نمیدونم چی دقیقا .ولی بالاخره تاریخ انقضای یه دوستی رسید


از اونجایی که جنس من مث جنس اونا نبود ( از همه نظر ها ، سبک زندگی و عقاید و مذهب و .) من

کلی به تناقض رسیده بودم ، من از طرفی میخواستم مث خودم باشم که خب اطرافیانم با من فرق

داشتن ، از طرفی میخواستم مث اونا بشم که خب شده بودم اون کبکی که راه رفتن خودشم یادش

رفته بود ، و side effects این دوستی اشتباه میشد حال بد من ! حالی که هیچ دارویی خوبش نمیکرد

غیر از حذف عوامل ایجاد کننده ! خب دنیا ی جوری چرخید که . عوامل ایجاد کننده ی حال بد من

خودشون باعث شدن که از زندگیم حذف بشن ! و من حالا حالم خوبه و با اطمینان واسه آینده م _

حداقل 3 سال آینده _ با خیال راحت برنامه ریزی کردم ، واسه پیشرفت کردنم ، واسه درجا نزدنم .


از خدا میخوام اولا اگه این دو تا موجود قراره به من آسیب بزنن خب منو در پناه خودش حفظ کنه

ثانیا بهم همت بده که با تمام تلاشم برنامه ای که ریختم رو عملی کنم

و خدا رو کلی شکر میکنم که با یه غربالگری! آدم های اطرافم به یه حال خوب رسیدم ❤


چند وقت یکبار یه الک بگیرید دستتون

آدم های اطرافتون رو الک کنید ! شاید side effects اونا واقعا واستون آسیب زننده باشه !


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها