دیروز نزدیک به ساعت معهود مصاحبه بود که بهم زنگ زدن گفتن مدیر آموزشگاه کار داشت رفت

امروز نیا و فردا عصر بیا :/ منم ناچار پذیرفتم

امروز راس ساعت 6 رفتم تو اتاق مدیر آموزشگاه واسه مصاحبه

و

رد شدم

تمام

از آموزشگاه که اومدم بیرون حالم خیلی بد بود ، کلی پیاده رفتم و رسیدم به یکی از کتابفروشی

های معروف شهرمون، اونجا داشتم خفه میشدم از غصه زنگ زدم به یکی از دوستای قدیمیم که

اگه ممکنه ببینمش ولی اون با مامانش بیرون بود و نمیتونست بیاد بشینه پای چیز ناله های من .

تو کتابفروشی کلی چرخ زدم و قیمت هر کتابی رو میدیدم برق از سرم میپرید. .

آخر سر چشمم افتاد به جلد دوم کشتن مرغ مینا

شگفت زده برش داشتم و خریدمش

اومدم بیرون و کلی پیاده رفتم

واقعا حالم خوب نبود

وااااقعا

کلی خودمو فحش دادم که اصن مرض داشتی رفتی دنبال ttc ؟ آخه تو خیلی وقت آزاد داری ؟؟؟


کارگاه شعرم که نرفتم


تازه داشت ی کم حالم خوب میشد این رد شدن اومد گند زد توش :/



مشخصات

آخرین جستجو ها