خب امروز ، تو اولین روز 24 سالگیم قرار بود برم فرم کاردانشجویی رو بدم ستاد بیمارستان

نرفتم

اول اینو بگم که خیلی ناراحتم که تقریبا هیچ دوستی تولدمو تبریک نگفت .خیلی زیاد

صبح دیر از خواب بیدار شدم، دیر حاضر شدم، تا سر کوچه رفتم یادم افتاد غذا رو گاز مونده

برگشتم اونو گذاشتم تو یخچال ، بعد دوباره رفتم تا سر کوچه ، اولین ماشینی که رسید رو

سوار شدم ، خب از خونه ی ما تا دانشگاه که خارج از شهر عه تقریبا 1 ساعت راه عه ، با

1 ساعت تاخیر رسیدم دانشگاه ، خب معلومه که سر کلاس نرفتم ، چون اگه میرفتم استادش

حتما جلو اون جمع ضایعم میکرد :/ ، فعلا نشستم تو راهرو و کلاس دومی رو فقط شرکت میکنم


و نکته ی مهم تر

هنوز تصمیم قطعی نگرفتم که کاردانشجویی ثبت نام کنم یا نه

از طرفی دلم میخواد برم یه بیمارستان نزدیک خونه مون که رفت و آمدم راحت باشه

از طرفی بیمارستان نزدیک خونه مون رو دوس ندارم چون خیلی قدیمی و داغون عه و

بخش هاش خیلی آشغالی و کثیفن ، از یه طرف دیگه دلم میخواد برم بیمارستانی که

استاد عشق کارآموزی خون هم کار میکنه ولی خب اونجا خییییلییییی از خونه مون دوره .

از طرفی فکر میکنم از پس کارآموزی های خودم و درسهام برنمیام و زندگیم پر استرس تر

از الان میشه و حالم افسرده طور تر از الانم . باز از یه طرف دیگه :/  دلم میخواد برم سر

کار که به بابام بفهمونم من بزرگ شدم ، مستقل شدم و خودم از پس زندگیم برمیام و

نیاز به تذکرهای دائمی ندااااارم. . نمیدونم آخر سر این قضیه کاردانشجویی چند طرفه شد :/


شما نظری ندارید ؟



مشخصات

آخرین جستجو ها