++دلم میخواست تو این هفته عمو جیمز رو ببینم ولی نشد
++هفته ی سختی گذشت ، اگه حالش بود بعدا میام مینویسم در موردش، کلاس زبانم نرفتم
++وقتی اسم "مازوخیست" میاد تنها یاد خودم می افتم و بس ، این هفته ی کاری کردم ، برنامه هامو
جوری تنظیم کردم که ا.د رو نبینم :/ . فقط ی لحظه دیدمش و دیدم که ریش پروفسوری گذاشته :/
چقدر زشت شده بود و خیلی بهش نمیامد . نمیدونم چ کاریه آخه بشر تو ک اینقدر با ریش خوشگل و
خوش تیپ میشی چرا با این کارا تر میزنی تو قیافه ت ؟؟ :/
++ی دوستی بد جور بهم تیکه انداخت، نمیتونم جمله ش رو کامل بگم ولی ی جوری حرف زد فهمیدم
که فهمیده ا.د رو دوس دارم ، با خودم گفتم خاک تو سر خودش اگه خودش نفهمیده باشه ، خاااک
البته الان مشکل بزرگترم اینه که حس میکنم ا.د نه تنها از من خوشش نمیاد که متنفر هم هست
حس میکنم این هفته که منو ندیده خیلی خوشحال عه ، دقیقا مث حس من به اون پسر عه همکلاس
زبان، که ازش بدم میامد ، هر موقع غیبت میکرد خوشحال میشدم ، الان فقط دلم میخواد ا.د ازم متنفر
نباشه .همین واسم کافیه
دیشب به اندازه همه دنیا دلتنگ بودم و دلم میخواست با 1 نفر حرف بزنم ولی دریغ که هیچ کسیو
ندارم
بابام که تمام فکر و ذکرش شده که سود بیاد رو سود هاش
خواهرم که گیر زندگی خودش عه
هیچ دوستی ندارم که باهاش راحت باشم همه چیزو بگم بهش
هیچ آدمی نیس که من 1 گوشه ذهنش باشم
حتی مامانم وقتی دید دارم گریه میکنم به جای اینکه کنارم باشه باهام حرف بزنه داد زد
گفت بسه دیگه خسته م کردی
من هیچ کسیو ندارم
هیچ آدمی نیس که ناراحتی و خوشحالی من واسش مهم باشه
از دیشب تا همین الان داشتم گریه میکردم ، بدیش اینه که گریه هام تو تنهایی خودم و بی صداست
اگه 2 ساعت کامل هم گریه کنم هیچ کی نمیفهمه تو خونه چون هیچ صدایی ازم در نمیاد
دلم از همه بیشتر واسه تنهایی خودم میسوزه
واسه سویل تنها
درباره این سایت