1 ) دلم واسه مستر شین تنگ میشه بعضی روزها ، البته نه اون شکلی که فکر کنید ها فقط دلم

میخواست میشد ببینمش، اونم نه هر روز هر روز ک ، مث همون نمایشگاه که چند ساعت باهاش

بودم این بار هم موقعیتی پیش بیاد که چند ساعت بتونم باهاش قدم بزنم و حرف بزنم . ولی دیدارش

به این زودی ها از محالاته. :(


2 ) تنگ بازی پسرا بعد از ازدواج از چندشناک! ترین رفتار های ممکنه . پارسال عموجیمز خودش اومد

در مورد بیماریش با من حرف زد ازم خواست که واسش بیشتر اطلاعات جمع کنم ، تو تلگرام باهاش

حرف میزدم حسابی تحویلم میگرفت ، اصلا بهمن ماه _آخرین روزهایی که تو مرکز بودیم _ فهمیدم

برگشته و درمانش تموم شده و کارش رو شروع کرده ، کلی تو مرکز تحویلم میگرفت ، باهام حرف میزد

و منم در تمام این مدت عین یه راهنما بودم کنارش ، کاملا حواسم بود که رابطه م باهاش جوری نشه

که خودش یا بقیه بخوان فکری کنن . عید بهش تبریک گفتم خیلی تحویل نگرفت ، چند روز پیش دیدم

عکس پروفایلش، خودشه با یه دختری تو باغ فین کاشان! بهش با یه عااااالمه ذوق تبریک گفتم ،

بعد جواب چی داد : سلام لطف دارید ، قیافه من :/


3 ) یه پست قبل از عید گذاشتم از بیشعور بازیه پسر همگروه کارآموزیم سر ماجرای کارآموزی دیالیز؟

حالا اینم ادامه ش : پسره اینقدر کینه شتریه که هنوزم با من حرف نزده ، البته به کیف و کتابم

ولی حرف افکار بچه گانه و کینه شتری بودنش عه ، دوس دخترش . نمیدونید اون دیگه چیه ! چقدر

اون واسه من ادا و تنگ بازی درآورد ، چقدر جانماز واسم آب کشید که لاک زدن گناه داره ، موهات

بیرون باشه گناه داره ، رژ لب پر رنگ گناه داره ، نمازت قضا بشه که دیگه هیچی جالبه همه این کارا

گناه دارن ، ولی پشت سر کسی (من) حرف زدن ، از زبون کسی (بازم من) دروغ بردن، و غلط هایی

که اون میکنه گناه نداره . منم از اون موقع که همه اینها رو فهمیدم رابطه م رو باهاشون صفر کردم

که مشخصا حقشونه ، فقط یه کم از اینکه پسره بیرون دانشگاه اذیتم کنه میترسم .

اینم اضافه کنم دوس دخترش از ایناس که واسش تعریف شده موفقیت دختر یعنی شوهر کردن و

دختری که شوهر نداشته باشه بدبخت 2 عالم عه ، اینقدر این مدل حرفها رو تو گوشم خونده بود که

منم کلا داشت ارزش هام واسه ادامه زندگی عوض میشد تا جایی که فکر میکردم خوبه من دیگه الان

شوهر کنم ، بعدم برم طرح ، بعدم برم بیمارستان خصوصی سر کار که شیفتهاش انعطاف زیادی دارن

بعدم بچه بیارم ، بچه پشت بچه :/ انگار ماشین جوجه کشی ام مثلا ، تا جایی که کلا میگفتم درس

جبه بابا ، ادامه تحصیل چیه ، اینا که ادامه تحصیل دادن مگه به کجا رسیدن :/ .

اینم اضافه کنم که ترم 4 که گروه بندیهای کارآموزی هامون عوض شد و من گروهم شد با این دو تا فکر

میکردم چه همگروهی های خوبی دارم ، گروهمون همه چیزش رو روال و منظم بود ، تو همه بخش ها

بالاترین نمره رو گروه ما میگرفت ، اون موقع ها هنوز نفهمیده بودم با چه آدم های عقده ای و ریاکاری

همگروه شدم ، الانم متاسفانه دستم زیر سنگ عه و باید 1 سال پیش رو تحملشون کنم .


4 )یه مناسبتی بود ، به ا.د تبریک گفتم ، جواب داد : "سلام سویل جان ، متشکرم بابت تبریکت ،

و اینکه به یادم بودی خیلی واسم ارزش داشت " جوابش رو که دیدم با خودم گفتم پسره نفهم

تو کلا 24 ساعت تو یاد من بودی . ولی خب نفهمی دیگه . اگه میفهمیدی شاید همه چیز یه جور

دیگه میشد .البتع الان منم یه جور دیگه شدم. . خودم ، فکرم ، خواسته هام . همه عوض شدن.


5 )چهارشنبه جلسه کمیته تحقیقات بود ،اول میخواستم نرم ، بعد فهمیدم اون دختر و پسری که بالا

ازشون نوشتم نرفتن ، گفتم بذار برم که حرصشون بگیره رفتم و چه خوب که رفتم ، چقدر عالی

جدای از تعهد دادنم به رئیس کمیته (استاد درس روانپرستاری مون) واسه اینکه از تیر استارت کار

مقاله واسه همایش اخلاق پزشکی رو بزنیم باهاش کلی در مورد ارشد حرف زدم .

گفتم میخوام ارشد بخونم ، منبع روانم چی باشه ، منبع رو واسم گفت و ازم در مورد علت ارشد

خوندنم پرسید ، گفت تو توی کلاس ، کارآموزی خیلی عالی بودی ، من متوجه میشدم که پیگیر تر از

بقیه هستی ، ولی یه دوره دیدم که اون دانشجوی فعال یه رکود عجیب داره ( پاییز و زمستون 97 رو

میگفت ) واسش گفتم ، گفتم ریسک فاکتور داشته ! گفتم اذیت شدم تو محیط کارآموزی ها ، در حدی

که میخواستم کلا پرستاری رو ببوسم بذارم کنار برم یه رشته علوم انسانی بخونم ، ولی بعد فکر کردم

دیدم که شروع دوباره ی کارشناسی طراوت 18 سالگی رو میخواد و من ندارم ، بعد کلی فکر به ارشد

رشته های مختلف از انواع رشته های ورزات علوم تا وزارت بهداشت ، تصمیم گرفتم رشته ی خودمو

ادامه بدم ، بعد یهو گریه م گرفت ، بعد از 1 ماه کامل گریه کردم، بغضم ترکید و اشکام سرازیر شدن

بعد گفتم فقط هم میخوام برم تهران ، فقط تهران اصلا مهم نیس کدوم گرایش ارشد پرستاری برم

فقط مهمه تهران باشه، بعدم میخوام 99 که کنکور ارشد میدم همون باشه دیگه قبول بشم برم تهران

تموم بشه بره ، میخوام برم تهران که بعد واسه دکتری هم تو دانشگاه های تهران باشم .

کلی بهم انرژی داد واسه انتخابم ، واسه ادامه و بهم گفت بعد امتحانا برم پیشش

واسه برنامه ریزی . گفت با این حجم از انگیزه و اطمینان ، میدونم که خوب تلاش میکنی و قبول

میشی . اینا رو گفت،  انرژیم چند برابر شد . بالاترین حد انرژی رو دارم و میدونم که میتونم تلاش

کنم و به خواسته ام برسم. واسم دعا کنید تا لحظه ی آخر همینجوری مطمئن از انتخابم باشم و

همینقدر انرژی داشته باشم واسه ادامه دادن. .


طاعاتتون قبول


مشخصات

آخرین جستجو ها